رقص خاطره ها
لا به لای موج های قلبم
تاب می خوری
و موهایت با آهنگ ضربانم
چه زیبا می رقصند!
من کمی آن طرف تر
قایق های کاغذی را
برای فتح دامنت می فرستم
#هونام
لا به لای موج های قلبم
تاب می خوری
و موهایت با آهنگ ضربانم
چه زیبا می رقصند!
من کمی آن طرف تر
قایق های کاغذی را
برای فتح دامنت می فرستم
#هونام
به قلم دست نخواهم زد اگر
ذره ای دور شوی
یا فراموش کنی قلب مرا
صبر بکن
جملاتم همه درگیر نگاهت
تو نگاهی بنما
روسری وا کن و لبخند بزن
ببر از من دل و هوش و
هرچه بود و هرچه هست
من برای رقص نیلوفر شب
پشت آن چشم سیاه
من برای پیچ های تند و تیز
لای موهای ظریفت
شعر باید بشوم
شعر باید بشوم
شعر باید بشوم...
#هونام
سخت می شد به چشمانت زل زد
و بازی دیر پلک زدن را باخت.
چه آسان محو شدم
آهن هنگام که چشمانت
سیلی محکمی از چهره ام را
به عمق چشمانم زد
با آن لبخند تلخ مصنوعی...
و من آن روز بزرگترین دروغ تاریخ را
به تصویر کشیدم...
#هونام
سخت بود...
اما تو...به یاد بیاور
به یاد بیاور ابر را،آسمان را
باران را
در خاطرت هست؟
من بودم،تو بودی و جتری که هرگز باز نشد
درخیابانی بیشتر شبیه به خرابه های ونیز
و ردپاهایی خون آلود که پیوسته پشت سرمان بود
فراموش کردنش آسان بود
و من هزاران بار فراموش کردم
این خاطره ی لعنتی را !
#هونام
لمس کن خاطره ها را
پشت این قاب بلند...
قلبی از جنس زمستان شاید
که در آغوش طبیعت خوابید
به تماشای بهاری دم مرگ
#هونام